خاطرات یک من

این وبلاگ به مثابه دفترچه خاطرات روزانه برای من خواهد بود.

خاطرات یک من

این وبلاگ به مثابه دفترچه خاطرات روزانه برای من خواهد بود.

یه روز بخور و بخواب

صبح حدود ظهر از خواب بیدار شدیم.

رفتیم ظفر تقریباً اذان بود. امروز البته تعطیل شیفت هم بودم.

نماز و ناهار. البته نهار از جیب خودمون بود و به اندازه یه ناهار کمتر از بیت المال خوردیم.

ساعت تقریباً 2 شد.

تا آمدیم درس بخونیم، رعنایی گفت بریم خونشون درس بخونیم.

رفتیم اونجا هم درس خوندیم، اما نه مثل روز قبلش.

تا 9 شب اونجا بودم.

ساعت 10 و ربع هم برگشتم خونه.

یه روز بخور و بخواب.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد